English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1572 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
One must tackle it in the right way. U هرکاری را باید از راهش وارد شد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
bar mitzvahs U پسریهودی که وارد 31 سالگی شده و باید مراسم مذهبی رابجا اورد
bar mitzvah U پسریهودی که وارد 31 سالگی شده و باید مراسم مذهبی رابجا اورد
Off she went . U راهش را کشید ورفت
raw U 1-اطلاعی که هنوز وارد سیستم کامپیوتری نشده است . 2-دادهای که در پایگاه داده ها که برای تامین اطلاعات کاربر باید پردازش شود
there is a time for everything U هرکاری وقتی
There is always a right way of doing everything. U هرکاری راهی دارد
bedding U بنیاد و اساس هرکاری
walk (all) over <idiom> U انجام هرکاری که دوست داشته باشه
catch-22 <idiom> U هرکاری انجام بدی نتیجهاش بد است
following my lead U یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
wake up U کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
double coincidence of wants U زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
i had scarely arrived U تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
should U باید
there is a rule that... U که باید.....
outh U باید
the f. of a table U باید
in due f. U باید
ought U باید
shall U باید
must U باید
maun U باید
to have to U باید
i ought to go U باید بروم
i ougth to go U باید رفت
i ougth to go U باید بروم
you must know U باید بدانید
as it deserves U چنانکه باید
ought U باید وشاید
We have to go as well. U ما هم باید برویم .
it is necessary for him to go U باید برود
it is necessary to go U باید رفت
one must go U باید رفت
it is to be noted that U باید دانست که
how shall we proceed U چه باید کرد
i must go U باید بروم
It must be granted that … U باید تصدیق کر د که …
relevant U وارد
familiar U وارد در
conscious U وارد
pertinenet U وارد به
infare U وارد
to make an entry of U وارد
comer U وارد
intrant U وارد
hep U وارد
What can't be cured must be endured. <idiom> U باید سوخت و ساخت.
it is to be noted that U باید توجه کردکه
comme il faut U چنانکه باید وشاید
prettily U بخوبی چنانکه باید
the needful U انچه باید کرد
I must leave at once. باید فورا بروم.
it is to be noted that U باید ملتفت بود که
you must go U شما باید بروید
enow U بسنده انقدرکه باید
meetly U چنانکه باید و شاید
you might have come U باید امده باشید
shall i go? U ایا باید بروم
One must suffer in silence. U باید سوخت وساخت
he needs must go U ناچار باید برود
You should have told me earlier. U باید زودتر به من می گفتی
we must winnow away the refuse U اشغال انرا باید
Water must be stopped at its source . <proverb> U آب را از سر بند باید بست .
Let us see how it turns out. U باید دید چه از آب در می آید
to d. what to say U اندیشیدن که چه باید گفت
to do a thing the right way U کاری راچنانکه باید
chicane U مانعی که باید دور زد
he must have gone U باید رفته باشد
arriving U وارد شدن
arrived U وارد شدن
the post has come U پست وارد شد
imported U وارد کردن
check in U وارد شدن
check-ins U وارد شدن
import U وارد کردن
proficient U وارد به فن با لیاقت
new comer U تازه وارد
inducts U وارد کردن
inputting U وارد کردن
inducting U وارد کردن
arrive U وارد شدن
versant U اشنا وارد
arrives U وارد شدن
importing U وارد کردن
make an entry U وارد کردن
lic U وارد بودن
importer U وارد کننده
entered U وارد شدن
enters U وارد شدن
importable U وارد کردنی
impotable U وارد کردنی
impoter U وارد کننده
knowledgeable U وارد بکار
incoming U وارد شونده
inbound U وارد شونده
importers U وارد کننده
entrant U وارد شونده
get in U وارد شدن
conversant U وارد متبحر
immigrants U تازه وارد
immigrant U تازه وارد
entrants U وارد شونده
carechumen U تازه وارد
bring in U وارد کردن
enter U وارد شدن
arrived in paris U وارد شدم
incomer U شخص وارد
newcomers U تازه وارد
induct U وارد کردن
inflictable U وارد اوردنی
initiating U وارد کردن
ingoing U وارد شونده
intervener U وارد ثالث
check-in U وارد شدن
newcomer U تازه وارد
initiate U وارد کردن
initiated U وارد کردن
inducted U وارد کردن
initiates U وارد کردن
One must take time by the forelock . U وقت را باید غنیمت شمرد
I must take the kid to school . U باید بچه راببرم مدرسه
I have some letters to write . U چند تا کاغذ باید بنویسم
to which side do I have to turn? U به کدام طرف باید بپیچم؟
I must be going now. U الان دیگه باید بروم
I must make do with this low salary. I must somehow manage on this low salary. U بااین حقوق کم باید بسازم
There must be a catch(trick)in it. U باید حقه ای درکار باشد
Two witnesses should testify. U دو شاهد باید شهادت بدهند
We must find a basic solution. U باید یک فکر اساسی کرد
Protocol must be observed. U تشریفات باید رعایت شود
One must keep up with the times. U باید با زمان آهنگ بود
backlogs U کاری که باید انجام شود
What must be must be . <proverb> U آنچه باید بشود خواهد شد .
One must draw the line somewhere. <proverb> U هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
There must be some mistakes. باید اشتباهی شده باشد.
You must make allowances for his age . U باید ملاحظه سنش را بکنی
load U کاری که باید انجام شود
loads U کاری که باید انجام شود
It must be quiet. باید ساکت و آرام باشد.
you shoud rinse it in lukewarm water. U در آب ولرم باید آنرا آب بکشید
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
backlog U کاری که باید انجام شود
Every day that you go unheeded, you need to count on that day U هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
We had to queue [line] up for three hours to get in. U ما باید سه ساعت در صف می ایستادیم تا برویم تو.
how shall we proceed U چگونه باید اقدام کرد
i must answer for the damages U ازعهده خسارت ان باید برایم
She must be at least 40. U او [زن] کم کمش باید ۴۰ ساله باشد.
if i know what to do U اگر میدانستم چه باید کرد
he is much to be pitted U بحالش باید رحم کرد
do the necessary U انچه باید کرد بکنید
I've got to watch what I eat. U باید مواظب رژیمم باشم.
it needs to be done carefully U باید بدقت کرده شود
some one must stay here U یک کسی باید اینجا بماند
parting of the ways U جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
ravages U خرابی وارد اوردن
to barge in U سر زده وارد شدن
to crash in [to a party] U سر زده وارد شدن
ravaging U خرابی وارد اوردن
barges U سرزده وارد شدن
barged U سرزده وارد شدن
barge U سرزده وارد شدن
initiates U تازه وارد کردن
initiated U تازه وارد کردن
initiating U تازه وارد کردن
initiate U تازه وارد کردن
inflict casualty U خسارت وارد کردن
ravaged U خرابی وارد اوردن
ravage U خرابی وارد اوردن
roster U وارد صورت کردن
rosters U وارد صورت کردن
circumstantiate U وارد جزئیات شدن
leakage U به خزانه وارد نمیشود
leakages U به خزانه وارد نمیشود
To go into detailes. U وارد جزئیات شدن
To enter politics . U وارد سیاست شدن
entering group U گروه وارد شونده
enter the game U وارد بازی شدن
blemish خسارت وارد کردن
central load U نیروی وارد به مرکز
To deliver (strike ) a blow . U ضربه وارد ساختن
get a word in edgewise <idiom> U وارد شدن درمکالمه
impotable U مجازبرای وارد شدن
enters U وارد یا ثبت کردن
To barge in on someone. U سر زده وارد شدن
to exert force [on] U نیرو وارد کردن [بر]
To enter the field . U وارد معرکه شدن
I slipped into the room . U یواشکی وارد اطاق شد
He entered at that very moment . U درهمان لحظه وارد شد
entered U وارد یا ثبت کردن
enter U وارد یا ثبت کردن
endamage U خسارت وارد اوردن
inflict U ضربت وارد اوردن
seacraft U وارد به رموزدریا نوردی
naturalising U جزوزبانی وارد شدن
naturalize U جزوزبانی وارد شدن
reimport U دوباره وارد کردن
naturalizes U جزوزبانی وارد شدن
naturalizing U جزوزبانی وارد شدن
weather wise U وارد بجریانات روز
import U عمل وارد کردن
imported U عمل وارد کردن
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1tink and grow rich
3Pakhmeh be farsi mannish chi mishe?
1they have to be self-consistently determined.
1 just got to figure out where to headمعنی این عبارت چیست؟
1ایا جمله من درست است؟How has changed … how he grew the last time I saw he .How he more lovely than after…how is lovely… how is…
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com